من از خدا خواستم ...

!!! عاشیقیزم

عاشق و دوستار همه و همه ام

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید

خدا گفت : نه !

آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم بلکه آنها برای این در

تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی .

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد

خدا گفت : نه !

روح تو کامل است ... بدن تو موقتی است .

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد

خدا گفت : نه !

شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است .

من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد

خدا گفت : نه !

من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد ...

من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد

خدا گفت : نه !

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد .

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد

خدا گفت : نه ! 

تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی .

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید 

خدا گفت : نه !

من به تو زندگی می بخشم تا تو از همه ی آن چیزها لذت ببری ...

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم

خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی

امروز روز تو خواهد بود ... آن را هدر نده !

داوری نکن تا داوری نشوی !

آنچه را رخ می دهد درک کن و برکت خواهی یافت ...

 



نظرات شما عزیزان:

آدم زمینی
ساعت20:33---4 آذر 1390
سلام دوست خوبم
هفته گذشته مبایلم خراب شد برای همین اینترنت هم نداشتم . حسابی کلافه شدم و دلم برای دوستانم خیلی تنگ شد اما حالا خوشحالم که برگشتم و ممنونم که در این مدت بیادم بودید و به وبم سر زدید .

خیلی سخته که آدم بتونه مردم رو همون طوری که هستن بپذیره و دوستشون داشته باشه و انتظار نداشته باشه دیگران مطابق میل اون باشن ولی اگه بتونیم این کار رو بکنیم دنیا برامون جای قشنگ تری می شه و آرامش بیشتری پیدا می کنیم


مـریــم
ساعت14:10---4 آذر 1390

درد یـک پنجـره را پنجـره هـا مـی فهمنـد ... معنـی کـور شـدن را گـره هـا مـی فهمنـد ... سخـت بـالا بـروی سـاده بیـایـی پـایـین ... قصه ی تلــخ مـرا سـرسـره هـا مـی فهمنـد ...!


مهلا
ساعت19:49---3 آذر 1390
سلام
چی شده بود وبتون؟؟؟ نگران شدم
هر دو وبم اپه منتظرتونم


مـریــم
ساعت16:47---3 آذر 1390

آرزویم این است :
نتراود اشك در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز
تو عاشق باشی
عاشق آنكه تو را می خواهد
و به یك لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه
كه دلت می خواهد ...


ستاره
ساعت15:35---3 آذر 1390
واقعا زیبا بود دوست من

لذت بردم از خوندنش


nafas
ساعت7:05---3 آذر 1390
خیلی تاثیر گذار و زیبا

P3S4Я3 Ŧ4ηH4
ساعت14:53---2 آذر 1390

ترسیدی؟ نترس.. آن‌قدرها هم ترسناک نیست اوایلش احساس تنهایی می‌کنی، سیاهی، غم، اندوه... برای آرامش چند لیوان آب می‌نوشی 1..2..3.. با چند آرام‌بخش. بعد کناری می‌نشینی گوشه‌ای خلوت و دنج با چند قطعه عکس و یک موزیک پر از خاطره کم‌کم از گوشه چشمانت آب سرازیر می‌شود نترس نگران نباش احتمالاً به خاطر آب زیادی هست که خورده‌ای..
روزهای بعد دلتنگ می‍‌شوی... دلتنگ می‌شوی.. هق هق گریه‌ات بلند می‌شود اما نترس ع...ادیست خیلی خیلی عادی
گوشی‌ات را برای دهمین بار برمی‌داری تا زنگی برنی تا فقط و فقط صدایش را بشوی و لبانش را مجسم کنی موقع گفتن الو و بعد از Reject شدن گوشی‌ات را پرت می‌کنی طرفی نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد درد می‌کشی و بی‌خوابی؛ بی‌حوصله می‌شوی هنوز هم همان گوشه دنج و همان موزیک و همان عکس‌ها که در همین مدت چند بار تکه‌تکه شده‌اند و دوباره بهم وصلشان کردی. درست مثل یک پازل اما پازل زندگیت، قطعه گمشده‌ات.... نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد افسرده می‌شوی. دلگیر و زودرنج اما نترس این خیلی خیلی عادیست
عادت نمی‌کنی به نبودنش، به ندیدنش، به نشنیدن صدایش
روزهای بعد دیگر نمی‌خندی؛ دلت می‌خواهد واقعا بفهمی او در چه حالیست.....
نگران نباش به خودت رجوع کن روزی که در چشمهایم نگاه کردی و گفتی برو؛ دلم در گرو دیگریست چه حسی داشتی؟
اصلا نترس این خیلی خیل عادیست
تازه شدیم شبیه هم؛ به جمع دلشکستگان خوش آمدی.


مهلا
ساعت14:19---2 آذر 1390
سلام اپم ،حتما یه سر بزن و نظر قشنگتو بگو

مـریــم ღ نویسنده وبلاگ محمد جان دوستت دارم ღ
ساعت13:05---2 آذر 1390
سلام
من بــرگشتــــم! باکلی تـغییر!
البته به اصرار خیلی از دوستای خوبم!
راستی همه ی دوستای خوبمو که توی وبلاگ محمد جان دوستت دارم لینک کرده بودم دوباره لینک کردم! حتی تــو دوست عزیز!
پس یه زحمت : آدرس جدید وبلاگم رو دوباره توی وبلاگاتون لینک کنید.مرسی


مهلا
ساعت11:09---2 آذر 1390

خدا٬ انسان وعشق؛

این است "امانتی" که بر دوش آدم٬ سنگینی می کند

واین است آن "پیمانی"

که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم٬

و "خلافت" او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین "هبوط" کردیم٬

و اینچنین است که به سوی او باز می گردیم


arezoo
ساعت11:08---2 آذر 1390
من از خاموشی شبهای تاریک آمده ام

فانوس من قلبی است که تو روشنی بخشش هستی

کوچه ها چه بس سرد و تاریکند

تنهایم نگذار در این وحشت تاریک، که من از بی کسی و تنهایی می ترسم

قلب من از گرمای وجود توست که می تپد، تنهایم نگذار در این غربت ای نازنین

اگر از من بگذری گناه تو نیست، در این دنیای رنگی چه کسی قلب کهنه می خواهد

دلی که سوخته، قلبی که شکسته، دیگر رنگی ندارد

تنهایی را باید خواند، باید که در این دلتنگی ماند

سهم من از زندگی این نبود، گناه من چه بود که این سرنوشت من شد

همچو شمع در این زندگی سوختم، و اینک پایان من است

ای دوست کاش در این پایان تو باورم کنی
salam mamnonam agha bashar ke ba man sar mizanin


قاسم
ساعت6:55---2 آذر 1390
سلام
وبلاگ جالبی دارین
به من هم سر بزنید
عضو شوید ودامنه و بنر رایگان بگیرید جای برای همه عاشقان و دل خسته ها منتظر حضور گرمتون هستم با تشکر


مـریـــم (یه دوست دل شکسته) !
ساعت20:20---1 آذر 1390

حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني
وقت رفتن است

بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود

ای دریغ و حسرت همیشگی ...

ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!


HADIS
ساعت18:02---1 آذر 1390
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو
3 پند می دهم، که کامروا شوی.
اول اینکه :سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.
دوم اینکه :در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
سوم اینکه:در بهترین کاخها وخانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت پدرجان ما که خانواده ی فقیری هستیم
من چطور این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری،
هر غذایی میتواند بهترین غذای دنیا باشد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی ،
هر کجا که بخوابی بهترین خوابگاه دنیاست.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب انها جای گیری
انوقت صاحب بهترین خانه های دنیا هست

مر30 گلم که بهم سر میزنید..
این پستتون واقعا عالی بود
واقعا...


HADIS
ساعت18:00---1 آذر 1390
سلام داداش گلم

آنقــدر
مــــرا سرد کـــرد ؛
از
خــــودش .. از عشـــق ..
کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ
بستــه امـ!
آهــــای
!!! روی احســاســم پــا نگذاریــد ..
لیـــز می
خوریــد .!


PΞSΛЯΞ ŦΛηHΛ
ساعت13:20---1 آذر 1390
لینک شدی
مرسی سر زدی
و ممنون از نظرات
تا بعد


PΞSΛЯΞ ŦΛηHΛ
ساعت13:18---1 آذر 1390


من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.



خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.



گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.



خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.



گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.

گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.



خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.



گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.

گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز.


نیلوفر
ساعت12:38---1 آذر 1390
عالی بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 1 / 9 / 1390برچسب:,ساعت 12:5 توسط بشار|


آخرين مطالب
» سلام عزیزان
» گل صداقت
» دنیا
» دیدار
» عشق
» عیب کار
» محرم اسرار بودن قابلیت می خواهد ...
» آسمان آبی
» یلدا
» چه حاصل
» بیچاره عاشیق
» جاده های عشق
» غروب
» و خدا زن را آفرید ...
» بیایید جواب تصدیق دعاهایمان را بفرستیم !!!
» ایام سوگ و ماتم سیدالشهدا تسلیت باد
» صوفی و خرش
» چه چیزی با ارزش تر است ؟
» بنام الله ...
» اول محرم هزار و چهار صد و سی و سه

Design By : Pichak